طبیب اصفهانی – غزل شماره 110
ز هجرانت سخن هر شب که با دل در میان دارم
زسوز عشق همچون شمع آتش بر زبان دارم
بسان بلبل تصویر عمری شد که از حسرت
نه پروا از گرفتاری نه ذوق آشیان دارم
به محنت مبتلا گشتم در آغاز جوانی ها
بهاری چون گل رعنا در آغوش خزان دارم
ندارم همچو گل دلتنگیی از بهر مشت زر
به کف همچون صدف گوهر برای دیگران دارم
طبیب از بس دلم آزرده است از چشم میگونی
به خون آغشته مژگانی چو شاخ ارغوان دارم