طبیب اصفهانی – غزل شماره 108
رحمی، رحمی که از کنارم
رفتی تو و کشت انتظارم
هر چند که تیره روزگارم
صد شکر پسند طبع یارم
هر دم به هوای تیغش از جیب
چون شمع سر دگر برآرم
از سوختنم گزیر نبود
در گلشن روزگار خارم
چون غنچه ی چیده نیست هرگز
پروای خزان غم بهارم
در بستر غم شب جدایی
می نالم و همدمی ندارم
زحمت ندهم به چاره سازان
کز چاره گذشته است کارم
شد آب و زدیده ام روان شد
از آتش عشق جسم زارم
گیرم که طبیب دوست بخشد
از کرده ی خویش شرمسارم