طبیب اصفهانی – غزل شماره 102
چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از دادخواهانم
ملک آسوده در خلوت چه می داند چه می آید
ز استغنای دربان و تغافل های خاصانم
در آن گلشن که هر کس گل به دامن می رود آنجا
سرت گردم، چرا دادی به دست خار دامانم
دریغ از من مدار ای ابر رحمت رشحه ی فیضی
بود روزی گل امید گردد خار حرمانم
به آن چشمی که می باید به زاغ کج نوا بینی
مبین سویم که من خوش نغمه مرغ این گلستانم
مرنجان دل اگر خندان مرا در انجمن بینی
اگر در ظاهرم خندان ولی در پرده گریانم
بیا ای بیوفا یک ره به خاک من گذاری کن
چو اکنون از جفا کردی به خاک راه یکسانم
درون سینه ام جا کرده از بس شور عشق او
فرو ریزد بسان شمع آتش در گریبانم
مده پندم طبیب اکنون که عشقم دل ربود از کف
دریغا رفت آن عهدی که دل بودی به فرمانم