ورود-ثبت نام

سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل

طبیب اصفهانی – غزل شماره 101

سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل

من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل

در محفل خاصت اگرم بار نبخشی

کافیست مرا رخصت نظاره ی محفل

ما بار اقامت به چه امید گشاییم

بستند رفیقان چو ازین مرحله محمل

آن به که نبویند به جز سوختگانش

آن گل که پس از مرگ مرا میدمد از گل

اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا

از خون من آلوده شود دامن قاتل

صد بنده تو را یافت شود همچو من آسان

یک خواجه مرا یافت شود همچون تو؟ مشکل

دیوانه ی آن زلفم و از طره ی مشگین

بر پای دلم به که گذارند سلاسل

عمریست به جان است طبیب از غم هجران

ای کاش شود از دم شمشیر تو بسمل

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *