صائب تبریزی- غزل شماره 4319
از بحرِ فیض قسمت دیگر به من رسید
بردند دیگران کف و عنبر به من رسید
مهر قبول بر ورق من زد آسمان
این داغ همچو لالۀ احمر به من رسید
هر نشأه ای که در جگر خم ذخیره داشت
یک کاسه کرد عشق چو ساغر به من رسید
روزی که شد محیط کرم آستین فشان
چندین هزار دامن گوهر به من رسید
در یوزۀ فروغ نکردم ز مهر و ماه
این روشنی ز عالم دیگر به من رسید
عمری به شیشه کرد مرا خشکی خمار
تا ساغری ز بادۀ احمر به من رسید
از زهر سبز شد پر و بالم چو طوطیان
تا گردی از حلاوت شکر به من رسید
جان در تن شکار کند شست پاک من
فربه شد آن شکار که لاغر به من رسید
منت خدای را که سخنهای آبدار
صائب ز فیض ساقی کوثر به من رسید