صائب تبریزی- غزل شماره 4152
عشاق سر به جیب نه آسان کشیده اند
جان داده اند و سر به گریبان کشیده اند
بهر خدا ز خلق شکایت نکرده اند
در راه کعبه ناز مغیلان کشیده اند
در حلقۀ نظارگیان با کمال قرب
خط بر زمین ز سایۀ مژگان کشیده اند
چون بوریا، شکسته دلان حریم عشق
مشق شکستگی به دبستان کشیده اند
در هیچ ذره نیست که شوری ز عشق نیست
هر جا سری است در خم چوگان کشیده اند
آنها که کار را به درستی بنا کنند
پا را شکسته اند و به دامان کشیده اند
از نقطه یک کتاب سخن اخذ کرده اند
مضمون نامه از لب عنوان کشیده اند
اهل نظر به دیدۀ مردم چو مردمک
در گردشند و پای به دامان کشیده اند
ای حشر، خلق را به شکرخوابِ نیستی
بگذار یک دو روز، که طوفان کشیده اند
از تاب آفتاب رخ یار، فتنه ها
خود را به زیر سایۀ مژگان کشیده اند
صائب جواب آن غزل سید ست این
کاین نقش بین که بر ورق جان کشیده اند