خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود

صائب تبریزی- غزل شماره 3955

خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود

یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود

به خواب ناز ندیده است دولت بیدار

گشایشی که در آن چشم نیمخواب بود

چنین که سنگدل افتاده کوه تمکینت

عجب که نالۀ عشاق را جواب بود

شراب تلخ ز شیرین بود گواراتر

ز لطف، بیش مرا چشم برعتاب بود

ز علم رسم، دل خویش ساده کن که کتاب

به چشم زنده دلان پرده های خواب بود

ز روشنایی دل ظلمت است قسمت نفس

سیاه روزی خفاش از آفتاب بود

فریب جلوۀ دنیا مخور ز بی بصری

که غول تشنه لبان موجۀ سراب بود

به سعی خویش بودغرّه از سیاه دلی

اگر چه بال و پر سایه ز آفتاب بود

شمرده نه قدم خویش تا رسی به مراد

که دوری ره نزدیک از شتاب بود

ز روشنایی دل خواب شد به چشمم تلخ

نمک به دیدۀ روزن ز ماهتاب بود

ز برگ عیش، دگرها شوند اگر خوشوقت

حضور صائب از اندیشۀ صواب بود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها