صائب تبریزی- غزل شماره 3944
سپهر نیک و بد از یکدگر جدا نکند
تمیز گندم و جو از هم آسیا نکند
ز آه و نالۀ افتادگان ملاحظه کن
که تیر مردم بی دست و پا خطا نکند
به لقمه دشمن خونخوار مهربان نشود
به استخوان سگ دیوانه اکتفا نکند
مرا به سیل سبکسیر رشک می آید
که تا محیط اقامت به هیچ جا نکند
ازان ز دیده وران سرفراز شد نرگس
که چشم دارد و ره قطع بی عصا نکند
ز آبرو چه گهرها که در گره بندد
دهان بسته صدف گر به ابر وا نکند
به هیچ بستر نرمی نمی نهم پهلو
که نی به ناخن من یاد بوریا نکند
چها نمی کشم از پاک طینتی صائب
خوش آن که آینۀ خویش را جلا نکند