ز خاکساری، دل برقرار خود باشد

صائب تبریزی- غزل شماره 3854

ز خاکساری، دل برقرار خود باشد

گهر ز گرد یتیمی حصار خود باشد

ز بیقراری بلبل کجا خبر دارد؟

گلی که شب همه شب در کنار خود باشد

ز شست صاف رباید چنان ز گل شبنم

که رنگ چهرۀ گل برقرار خود باشد

شده است ساقی ما از خمار می بیتاب

نعوذبالله اگر در خمار خود باشد

که دل ز پنجۀ آن شوخ می تواند برد؟

که آفتاب همان بیقرار خود باشد

همان ز وعده خلافی مرا کُشد، هرچند

ز ناامیدی من شرمسار خود باشد

مرا دلی است درین باغ چون گل رعنا

که هم خزان خود و هم بهار خود باشد

سبکروی که نداده است دل به حب وطن

به هر کجا که رود در دیار خود باشد

فریب یاری هم خورده اند ساده دلان

نیافتیم کسی را که یار خود باشد

توان به کعبۀ مقصود بی دلیل رسید

اگر تپیدن دل برقرار خود باشد

ز شاهدان معانی چه سیرچشم شود

اگر ز دل کسی آیینه دار خود باشد

بپوش چشم خود از عیب تا شوی بی عیب

که عیب پوش کسان پرده دار خود باشد

به کیش خودشکنان آدم تمام آن است

که وقت عرض هنر پرده دار خود باشد

ز انقلاب جهان صائب آرمیده بود

رمیده ای که دلش برقرار خود باشد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها