ز چهره ات عرق شرم چشم حیران شد

صائب تبریزی- غزل شماره 3842

ز چهره ات عرق شرم چشم حیران شد

خط از لب تو سیه مست آب حیوان شد

زمین ساده پذیرای نقش زود شود

ز عکس روی تو آیینه کافرستان شد

بریدنی است زبانی که گشت بیهده گو

گرفتنی است سر شمع چون پریشان شد

ز توبه کردن من، سودِ باده پیمایان

همین بس است که خواهد شراب ارزان شد

مرو به حلقۀ طفلان نی سوار، دلیر

که آب زهرۀ شیران درین نیستان شد

نسیم سنبل فردوس آید از سخنش

دماغ هر که ز سودای او پریشان شد

نمی کنند گواه لباسیش را جَرح

چو ماه مصر عزیزی که پاکدامان شد

ز بار خاطر من گشت دشتها کهسار

ز سیل گریۀ من کوهها بیابان شد

دل دونیم به زیر فلک نمی ماند

برون ز پوست رود پسته ای که خندان شد

امید هست به پروانۀ نجات رسد

چو شمع در دل شب دیده ای که گریان شد

مدار صبر ز سرگشتگان طمع صائب

که بیقرار بود گوهری که غلطان شد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها