عرق نه از رخ آن گلعذار می ریزد

صائب تبریزی- غزل شماره 3826

عرق نه از رخ آن گلعذار می ریزد

ستاره از فلک فتنه بار می ریزد

گره به رشتۀ پرواز من گلی زده است

که از نسیم توجه ز بار می ریزد

بنای زندگی خضر هم به آب رسید

هنوز از لب تیغش خمار می ریزد

حذر ز صحبت ناجنس حرزِ عافیت است

که خون گل ز سر انگشت خار می ریزد

درین زمانه که رسم گرفتگی عام است

چگونه رنگ ز دست بهار می ریزد؟

چو تاکِ سر زده، هرجا که حرف مَی گذرد

سرشکم از مژه بی اختیار می ریزد

لبی که تنگِ شکر شد دهان ساغر ازو

به چشم من نمک انتظار می ریزد

مرا به زخم زبان خصم می دهد تهدید

به چاک پیرهن شعله خار می ریزد

صفیر خامۀ صائب بلند چون گردد

ز آبگینۀ دلها غبار می ریزد

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها