به گریه کی ز دل من غبار می خیزد؟

صائب تبریزی- غزل شماره 3821

به گریه کی ز دل من غبار می خیزد؟

به آب چشم چه گل از مزار می خیزد؟

کند چه نشو و نما نخل ما در آن گلشن

که العطش ز لب جویبار می خیزد

کسی که همچو صدف دامن از جهان چیند

ز دامنش گهر شاهوار می خیزد

چو صبح هرکه دل از مهر صیقلی کرده است

ز سینه اش نفس بی غبار می خیزد

ز تیغها که شکسته است آه در جگرم

نفس ز سینۀ من زخمدار می خیزد

علم شود به طراوت کسی که چون نرگس

ز خواب ناز به روی بهار می خیزد

ز آتشی که مرا در دل است همچو سپند

هزار نالۀ بی اختیار می خیزد

شکایت از ستم عشق اختیاری نیست

به تازیانۀ آتش شرار می خیزد

سپهر شربت بیمار من کند شیرین

به شیره ای که ز دندان مار می خیزد

سپند آتش حسن ترا شماری نیست

اگر یکی بنشیند هزار می خیزد

اگر به سوختگان گرم برخوری چه شود؟

نه شعله نیز به تعظیم خار می خیزد؟

نشان همت والاست وحشت از دو جهان

که این پلنگ ازین کوهسار می خیزد

که چشم کرد دل داغدار صائب را؟

که دود تلخی ازین لاله زار می خیزد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها