صائب تبریزی- غزل شماره 3574
مَی شود آبِ روان چون به رگ تاک رود
صرفۀ آب در آن است که در خاک رود
همه شب گرد دل سوختگان می گردی
کس ندیدم که در آتش چو تو بیباک رود
گرد گشتیم و بلندست همان پایۀ ما
خاکساری علمی نیست که در خاک رود
خشک شد چشمۀ شمشیر ز سرگرمی من
تا ازین شعلۀ آتش چه به فتراک رود
چشمۀ عشق به دریای کرم پیوسته است
نظر عشق به هرکس که فتد پاک رود
حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟
در مقامی که قفس با دل صد چاک رود
حیف و صد حیف که در عالم امکان صائب
گوشه ای نیست که کس با دل غمناک رود