سالکانی که قدم در ره جانانه زدند

صائب تبریزی- غزل شماره 3504

سالکانی که قدم در ره جانانه زدند

پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند

مستی از شیشه و پیمانۀ خالی کردند

ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند

فلک بی سر و پا حلقۀ بیرون درست

در مقامی که سراپردۀ جانانه زدند

دامن عمر ابد در کف جمعی افتاد

که به سر پنجه سر زلف ترا شانه زدند

خندۀ صبح قیامت نکند بیدارش

هرکه را راه به آن نرگس مسانه زدند

شکوه از عالم تجرید نکردم هرگز

به چه تقصیر مرا گِل به در خانه زدند؟

نیست ممکن که به صد گریۀ مستانه رود

مشت خاکی که به چشم من دیوانه زدند

تن چه خاک است که مسجود ملایک باشد؟

بهر می بوسه به کنج لب پیمانه زدند

چشم ازان خال بپوشید که در روز نخست

برق در خرمن آدم به همین دانه زدند

فیض ارباب جنون هیچ کم از دریا نیست

شد گهر، سنگی اگر بر من دیوانه زدند

تا به آن گنج گهر دیدۀ بدبین نرسد

جغد، نیلی است که بر چهرۀ ویرانه زدند

لاله در سنگ نهان بود که آتشدستان

سکّۀ داغ به نام من دیوانه زدند

عشق و هنگامۀ آغوش طرازی، هیهات

شمع دستی است که بر سینۀ پروانه زدند

سرِ دستی که فشاندند به عالم رندان

زاهدان در کمر سبحۀ صد دانه زدند

خبر بحر ازان راهروان باید جُست

که قدم بر قدم گریۀ مستانه زدند

صائب از شرم برون آی که در روز ازل

طبل رسوایی ما بر در میخانه زدند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها