به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر می‌آید

صائب تبریزی- غزل شماره 3198

به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر می‌آید

که از جوهر به گوشم نالۀ زنجیر می‌آید

ز توحید آنچنان مستم که از هر جنبش خاری

به گوش من صدای خامۀ تقدیر می‌آید

اگرنه پیچ و تاب درد کوته سازد این ره را

چه از ایوار می‌خیزد، چه از شبگیر می‌آید؟

به چشم کم مبین در قامت خم گشتۀ پیران

کز این پشت کمان کار دم شمشیر می‌آید

نپردازد به سیر باغ جنت، دیدهٔ حق‌بین

که مهمان از سر خوان کریمان سیر می‌آید

نباشد حسن از حال گرفتاران خود غافل

که از خلخال لیلی نالهٔ زنجیر می‌آید

چه صورت دارد از بیهوده‌ گردی منع من کردن؟

که عکس من برون ز آیینهٔ تصویر می‌آید

نشد باز از دم گرم بهاران عقده از کارم

چه کار از برگریز ناخن تدبیر می‌آید؟

به حیرانی توان شد کامیاب از چهرهٔ خوبان

که حفظ صورت از آیینهٔ تصویر می‌آید

نگردد تیرباران ملامت سنگ راه من

نیستان کی برون از عهدۀ این شیر می‌آید

مدان از سخت جانی گر نمردم در فراق تو

که جان از ناتوانی بر لب من دیر می‌آید

ز کویش چون برون آیم، که سیلاب سبک جولان

به دشواری برون زان خاک دامنگیر می‌آید

غم روزی مخور صائب اگر از سیرچشمانی

که نعمت در رکاب چشم‌های سیر می‌آید

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها