صائب تبریزی- غزل شماره 3134
نسیم مصر با صد کاروان یوسف لقا آمد
پریزاد بهار از کوه قاف کبریا آمد
به دامن می رسد چاک گریبان گلعذاران را
ز گلزار که یارب این نسیم آشنا آمد؟
سواد مصر از نظارگی یک چشمِ بینا شد
که از زندان به روی تخت آن یوسف لقا آمد
به هم پیوست چون بال پری ابر سبک جولان
سلیمان وار تا گل بر سر تخت هوا آمد
ز حَی رو در بیابان کرد گویا محمل لیلی
که دل در سینۀ مجنون به جنبش چون درا آمد
بهار نوجوان تاب و توانی داد پیران را
که نرگس از ضمیر خاک بیرون بی عصا آمد
ز فیض نوبهاران شد هوا چندان به کیفیت
که از خلوت برون زاهد پی کسب هوا آمد
ز لطف نوبهاران سنگها نوعی ملایم شد
که سالم دانه بیرون از دهان آسیا آمد
سپهر گرم جولان چشم قربانی شد از حیرت
زمین چون آسمان در جنبش از نشو و نما آمد
سلامت باد ساقی گر بهاران روی گردان شد
می گلرنگ باقی باد اگر گل بیوفا آمد
ز شکرخندۀ برق آسمان شد یک لب خندان
ز ابر تر هوا یک روی پر شرم و حیا آمد