صائب تبریزی- غزل شماره 3122
بهشتی بی دماغان را به از خلوت نمی باشد
گلابی بهتر از پاشیدن صحبت نمی باشد
مجو از گفتگوی زاهدان خشک کیفیت
که جز ریگ روان در شیشۀ ساعت نمی باشد
نصیب سرو از استادگی شد خط آزادی
به آزادی رسد چون بنده کم خدمت نمی باشد
به فکر عذرپردازی مکن اوقات را ضایع
که عصیان را شفیعی بهتر از خجلت نمی باشد
ندارم شکوه ای از تیره بختی با دل روشن
که آب زندگی بی پردۀ ظلمت نمی باشد
گر از روشندلانی با رمیدن رام کن دل را
که آسایش درین صحرای پر وحشت نمی باشد
ز دست خود سلیمان داد پای تخت موران را
تواضع با فقیران نقص در دولت نمی باشد
نمی ریزیم غافل بر سر دشمن چو نامردان
که می گردد مظفر هر که کم فرصت نمی باشد
چو دیدم بر سر تاج زر خود شمع را لرزان
یقینم شد که خواب امن با دولت نمی باشد
ز انگشتِ اشارت در گریبان خارها دارم
بلایی آدمی را بدتر از شهرت نمی باشد
به گردون برد همت شبنم افتاده را آخر
به جایی می رسد هر کس که دون همت نمی باشد
چه می لرزی چو شاهین بر سر بیش و کم روزی؟
به میزان عدالت میل در قسمت نمی باشد
به غربت از وطن چون ماه کنعان صلح کن صائب
که جز یاد وطن مکروه در غربت نمی باشد