دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد

صائب تبریزی- غزل شماره 2959

دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد

گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد

از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان را

که دود آه ما را هیچ روزن برنمی دارد

سبک باشد به چشم ما ز سنگ کم ترازویش

گرانجانی که سنگ از راه دشمن بر نمی دارد

مکن ناسازگاری با ضعیفان در زبردستی

که بیجوهر بود تیغی که سوزن برنمی دارد

ره آزادگی باشد گلستان مرغ زیرک را

که چشم از رخنۀ دل جان روشن بر نمی دارد

ندارد قرب نیکان سود چون دل آهنین افتد

که تنگی را مسیح از چشم سوزن برنمی دارد

نباشد سیری از رنگین عذاران پاک چشمان را

که شبنم تا نسوزد دل ز گلشن برنمی دارد

قدم بردار اگر داری نشان مردی ای رستم

که سختی بیش ازین در چاه، بیژن برنمی دارد

ز بت نتوان به افسون توبه دادن بت پرستان را

که سیل این سنگ از راه برهمن برنمی دارد

مگر گردی ز نعلین تعلق هست پایم را؟

که چوب از پیش راهم نخل ایمن بر نمی دارد

وصال مهر تابان یافت صبح از اختر افشانی

که اینجا دانه می ریزد که خرمن برنمی دارد؟

برون رو از فلک صائب دل روشن اگر خواهی

که از دل زنگ، این فیروزه گلشن برنمی دارد

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها