صائب تبریزی- غزل شماره 2936
سمندر داغها از آتش رخسار او دارد
کجا یاقوت تاب گرمی بازار او دارد
نه تنها نقطۀ خاک است چون ناقوس ازو نالان
که چرخ از کهکشان هم بر کمر زنار او دارد
به تیغ کوه خون خویش را چون لاله می ریزد
ز بس کبک خرامان خجلت از رفتار او دارد
ز خط سبز دارد طوطیان خوش سخن با خود
کجا پروای طوطی لعل شکربار او دارد؟
چه حاجت شبنم بیگانه گلزار الهی را؟
نظر بر زیب و زینت کی گل رخسار او دارد؟
مگر پوشیده چشمی دست گیرد پیر کنعان را
درین گلشن که حسن یوسفی هر خار او دارد
ز سرو خوشخرام او که غافل می تواند شد؟
که دل تعلیم از خود رفتن از رفتار او دارد
گریبان چاک سازد چون می پر زور مینا را
به خون هر که رغبت غمزۀ خونخوار او دارد
نخواهد رخنۀ زخم نمایان ماند در دلها
اگر این چاشنی شیرینی گفتار او دارد
دل روشن به دست آور اگر دیدار می خواهی
که این آیینه تاب جلوۀ دیدار او دارد
مرا بیکار داند عقل کارافزا، نمی داند
که هر کس را به کاری غمزۀ پرکار او دارد
نگرداند ز خورشید قیامت روی خود صائب
خریداری که داغ گرمی بازار او دارد