صائب تبریزی- غزل شماره 2756
در سر پل باده چون سیلاب می باید کشید
می به کشتی در کنار آب می باید کشید
می توان تا چشمی از روی گلستان آب داد
پردۀ نسیان به روی خواب می باید کشید
کم نه ای از بلبل و قمری درین بستانسرا
ناله ای چند از دل بیتاب می باید کشید
در سیاهی می کند مَی کار آب زندگی
در دل شبها شراب ناب می باید کشید
صحبت روشن ضمیران زنگ از دل می برد
بادۀ روشن شب مهتاب می باید کشید
ساده کن از فلس خود را، ورنه از هر موجه ای
همچو ماهی وحشت قلّاب می باید کشید
خون کنم دل را که تا این مایۀ تشویش هست
منّت دلجویی از احباب می باید کشید
با لب لعل بتان افتاده صائب کار ما
تشنۀ ما را ز گوهر آب می باید کشید