صائب تبریزی- غزل شماره 2182
خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟
پیراهن صبح آینه دان بدن کیست؟
چون راه سخن نیست در آن غنچۀ مستور
گوش دو جهان تنگ شکر از سخن کیست؟
رخسار که روشنگر آیینۀ روزست؟
شب سایۀ گیسوی شکن بر شکن کیست؟
هر شبنمی از دیدۀ یعقوب دهد یاد
پیراهن گلها ز سر پیرهن کیست؟
در نافۀ شب، خون شفق مشک که کرده است؟
این مرحمت از طرّۀ عنبرشکن کیست؟
در خون شفق، ساعد صبح و کف خورشید
از حیرت نظّارۀ سیب ذقن کیست؟
چون خانۀ زنبور عسل، شش جهت خاک
لبریز ز شهد از لب شکّرشکن کیست؟
دریای وجود و عدم آمیخته با هم
چون شیر و شکر از دهن خوش سخن کیست؟
از نکهت پیراهن یوسف گله دارد
این مغز، بدآموز نسیم چمن کیست؟
هر چند که هنگامۀ دلهاست ازو گرم
روشن نتوان گفت که در انجمن کیست
جز زلف تو ای صف شکن صبر و تحمّل
افتادن و افکندن عشّاق فن کیست؟
دست و دهن موسی ازین مایده شد داغ
این لقمه به اندازۀ کام و دهن کیست؟
هر کس گِلی از شوق تو در آب گرفته است
تا قامت رعنای تو سرو چمن کیست؟
سودای تو در انجمن آرایی دلهاست
تا شمع جهانسوز تو در انجمن کیست؟
دلها شده از پردۀ فانوس تُنُکتر
تا شعلۀ سودای تو هم پیرهن کیست؟
در گلشن جنّت ننشیند دل صائب
تا در سر این مرغ هوای چمن کیست؟