صائب تبریزی- غزل شماره 189
خطّ مشکین، تبّتی شد میهمان حسن را
شد خطر راه این سیاهی کاروان حسن را
گر به این دستور خیزد، شمعِ ماتم می کند
دود تلخ خط چراغ دودمان حسن را
چون ورق برگشت، موری شیر را عاجز کند
خط به مویی بست دست قهرمان حسن را
خواب ما را از طراوت گر چه سنگین کرد خط
سیل بی زنهار شد خواب گران حسن را
می ربایندش هوسناکان ز دست یکدگر
نرم کرد از بس که خط پشت کمان حسن را
این دل سنگین که من زان خطّ ظالم دیده ام
نی به ناخن می کند شکرْستان حسن را
حلقۀ خط می گذارد زان عذار آتشین
نعل در آتش سمند خوش عنان حسن را
گر چه نتوان آتش سوزنده را خس پوش کرد
این سیه دل تخته می سازد دکان حسن را
سخت می ترسم که خطّ سنگدل از گوشمال
بر سر رحم آورد نامهربان حسن را
گر چه خار از تندخوییها نگهبان گل است
خط به غارت داد صائب گلستان حسن را