ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت

صائب تبریزی- غزل شماره 1841

 

ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت

ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت

چگونه بی لب او عیش من شود شیرین؟

که از جدایی گل تلخی از گلاب نرفت

همیشه در ته دل بود ازو شکایت من

ازین خرابه برون دود این کباب نرفت

ستارۀ که درین خاکدان بلندی یافت؟

که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت

که داد در سر خود جای، باد نخوت را؟

که دست خالی ازین بحر چون حباب نرفت

چنین که من به دم تیغ می روم به شتاب

ز کوه، سیل به دریا به این شتاب نرفت

نهشت گریۀ ما را به روی کار آید

چه ظلمها که ز آتش بر این کباب نرفت

چها نمی کشم از وعدۀ سبکسیرش

خوشا کسی که پی جلوۀ سراب نرفت

خوشم به مشرب صائب که بهر رهن شراب

به سیر کوی خرابات بی کتاب نرفت

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها