خسرو گلسرخی – شعر شماره 5
پرنده و طناب
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : آفتاب
بی اعتنا طناب را آماده کردم .
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : ماه
بی اعتنا طناب را آماده کردم .
پشت پنجره ام را کوبیدند
گفتم که هستید ؟
گفتند همه ی ستارگان دنیا
بی اعتنا طناب را آماده کردم .
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : یک پرنده ی آزاد
من پنجره را با اشتیاق باز کردم .