سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه
شماره 24
و چه تنها
ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره ی دوست
من هستم و سفالینه ی تاریکی و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ و هوایی که خنک و چناری که به فکر و روانی که پر از ریزش دوست
خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند و چه زیبا بوته ی زیست و چه تنها من
تنها من و سر انگشتم در چشمه ی یاد و و کبوترها لب آب
هم خنده ی موج، هم تن زنبوری بر سبزه ی مرگ و شکوهی در پنجه ی باد
من از تو پرم ای روزنه ی باغ هم آهنگی کاج و من و ترس !
هنگام من است، ای در به فراز، ای جاده به نیلوفر خاموش پیام !