سهراب سپهری – مجموعه آوار آفتاب
شماره 4
گل آینه
شبنم مهتاب می بارد
دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر
می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح
مرز می لغزد ز روی دست
من کجا لغزیده ام در خواب؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب
او، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار دره های دور
مو پریشان های باد !
گرد خواب از تن بیفشانید
دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت
دانه را در خاک آینه نهان سازید
مو پریشان های باد از تن به در آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می کارند
او خدای دشت، می ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی
در عطش می سوزد اکنون دانه ی تاریک
خاک آیینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب
حوریان چشمه با سرپنجه های سیم
می زدایند از بلور دیده دود خواب
ابر چشم حوریان چشمه می بارد
تار و پود خاک می لرزد
می وزد بر من نسیم سرد هوشیاری
ای خدای دشت نیلوفر
کو کلید نقره ی درهای بیداری
در نشیب شب صدای حوریان چشمه می لغزد
ای در این افسون نهاده پای
چشم ها را کرده سرشار از مه تصویر
باز کن درهای بی روزن
تا نهفته پرده ها در رقص عطری مست جان گیرند
حوریان چشمه ! شویید از نگاهم نقش جادو را
مو پریشان باد
برگ های وهم را از شاخه های من فرو ریزید
حوریان و مو پریشان ها هم آوا
او ز روزن های عطرآلود
روی خاک لحظه های دور می بیند گلی همرنگ
لذتی تاریک می سوزد نگاهش را
ای خدای دشت نیلوفر !
بازگردان رهرو بی تاب را از جاده ی رویا
کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب؟
دست های شب مه آلود است
شعله ای از روی آینه چو موجی می رود بالا
کیست این آتش تن بی طرح و رویایی ؟
ای خدای دشت نیلوفر !
نیست در من تاب زیبایی
حوریان چشمه در زیر غبار ماه
ای تماشا برده تاب تو
زد جوانه شاخه ی عریان خواب تو
در شب شفاف
او طنین جام تنهایی است
تار و پودش رنج و زیبایی است
در بخار دره های دور می پیچد صدا آرام
او طنین جام تنهایی است
تار و پودش رنج و زیبایی است
رشته ی گرم نگاهم می رود همراه رود رنگ
من درون – نور باران قصر سیم کودکی بودم
جوی رویاها گلیمی برد
همره آب شتابان، می دویدم مست زیبایی
پنجه ام در مرز بیداری
در مه تاریک نومیدی فرو می رفت
ای تپش هایت شده در بستر پندار من پرپر !
دور از هم در کجا سرگشته می رفتیم
ما دو شط وحشی آهنگ
ما دو مرغ شاخه ی اندوه
ما دو موج سرکش همرنگ
مو پرشان های باد از دوردست دشت
تارهای نقش می پیچد به گرد پنجه های او
ای نسیم سرد هوشیاری !
دور کن موج نگاهش را
از کنار روزن رنگین بیداری
در ته شب حوریان چشمه می خوانند
ریشه های روشنایی می شکافد صخره ی شب را
زیر چرخ وحشی گردونه ی خورشید
بشکند گر پیکر بی تاب آینه
او چو عطری می پرد از دشت نیلوفر
او گل بی طرح آینه
او شکوه شبنم رویا
خواب می بیند نهال شعله گویا تندبادی را
کیست می لغزاند امشب دود را بر چهره ی مرمر ؟
او خدای دشت نیلوفر
جام شب را می کند لبریز آوایش
زیر برگ آیینه را پنهان کنید از چشم
مو پریشان های باد
با هزاران دامن پر برگ
بیکران دشت ها را درنوردیده
می رسد آهنگشان از مرز خاموشی
ساقه های نور می رویند در تالاب تاریکی
رنگ می بازد شب جادو
گم شده آیینه در دود فراموشی
در پس گردونه ی خورشید گردی می رود بالا ز خاکستر
و صدای حوریان و مو پریشان ها می آمیزد
با غبار آبی گل های نیلوفر
باز شد درهای بیداری
پای درها لحظه ی وحشت فرو لغزید
سایه ی تردید در مرز شب جادو گسست از هم
روزن رویا بخار نور را نوشید