سعدی-قطعه شماره ۱۲۹
نه آدمی ست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده برنبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب میبرد شاید
سعدی-قطعه شماره ۱۲۹
نه آدمی ست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده برنبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب میبرد شاید
امین پیرانی - حامد پیری
سعدی-قطعه شماره ۲۳۳ نظر کردم به چشم رای و تدبیر ندیدم به ز خاموشی خصالی نگویم لب ببند و دیده بردوز ولیکن هر مقامی
سعدی-قطعه شماره ۲۳۴ بیهنر را دیدنِ صاحب هنر نیش بر جان میزند چون کژدمی هر که نامردم بود عذرش بنه گر به چشمش درنیاید
سعدی-قطعه شماره ۲۲۳ شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری از این طرف دو به دانگی گر اختیار
سعدی-قطعه شماره ۱۳۷ به قفل و پره ی زرین همی توان بستن زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار تبرک از در قاضی چو