رهی معیری – رباعی شماره 42
گل نی
آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او زآتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم: گل من، لعل لبت کی بوسم ؟
خندید و به عشوه گفت: وقت گل نی !
رهی معیری – رباعی شماره 42
گل نی
آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او زآتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم: گل من، لعل لبت کی بوسم ؟
خندید و به عشوه گفت: وقت گل نی !
امین پیرانی - حامد پیری
رهی معیری – رباعی شماره 15 آب آتشین می از کف آن زهره جبین می ریزد وز برگ گل، آب آتشین می ریزد آن ساقی
رهی معیری – رباعی شماره 23 قصد آزار آن یار که عشق او بود یارم و بس می آمد و داشت قصد آزارم و بس
رهی معیری – رباعی شماره 16 در سوگ صبحی(1) دردا که بهار عیش ما آخر شد دوران گل از باد فنا آخر شد شب طی
رهی معیری – رباعی شماره 24 راز دانش ساز کرد آن دانشی مرد سخندان ساز دانش آفرین بر آتش طبع سخن پرداز دانش دفتر آثار