خواجوی کرمانی – غزل شماره 95
نظری کن اگرت خاطر دوریشان است
که جمال تو ز حسن نظر ایشان است
روی ازین بنده ی بیچاره ی درویش متاب
زانک سلطان جهان بنده ی درویشان است
پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم
آشنایان غمت را چه غم از خویشان است
بده آن باده ی نوشین که ندارم سر خویش
کانک از خویش کند بی خبرم، خویش آن است
حاصل از عمر به جز وصل نکورویان نیست
لیکن اندیشه ز تشویش بداندیشان است
نکنم ترکش اگر زانک به تیرم بزند
خنک آن صید که قربان جفاکیشان است
مرهمی بر دل خواجو که نهد زانک طبیب
فارغ از درد دل خسته ی دل ریشان است