خواجوی کرمانی – غزل شماره 93
هر که مجنون نیست از احوال لیلی غافل است
وانک مجنون را به چشم عقل بیند عاقل است
قرب صوری در طریق عشق بُعد معنویست
عاشق ار معشوق را بی وصل بیند واصل است
اهل معنی را از او صورت نمی بندد فراق
وانک این صورت نمی بندد ز معنی غافل است
کی به منزل ره بری تا نگذری از خویش از آنک
ترک هستی در ره مستی نخستین منزل است
گرچه من بدنامی از میخانه حاصل کرده ام
هر که از میخانه مَنعم میکند بی حاصل است
ای که دل با خویش داری رو به دلداری سپار
کانک دلداری ندارد نزد ما دور از دل است
یاد ساحل کی کند مستغرق دریای عشق
زانک این معنی نداند هر که او بر ساحل است
عاشقان را وعظ دانا عین نادانی بود
کانک سرّ عشق را عالم نباشد جاهل است
ترک جانان گیر خواجو یا برو جان برفشان
ترک جان سهل است از جان صبوری مشکل است