مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 921

مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی

کین مردم دین شناسی و مسلمانی کنی

با پریرویان به خلوت روی در روی آوری

خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی

همچو اختر مهره بازی ورد توست اما چو قطب

بر سر سجاده هر شب سبحه گردانی کنی

حکمت یونان ندانی کز کجا آمد پدید

وز سفاهت عیب افلاطون یونانی کنی

سر به شوخی برفرازی و دم از شیخی زنی

خوی را از عاقلان دانی و نادانی کنی

چون به عون حق نمی باشد وثوقت لاجرم

از ره حق روی برتابی و عوّانی کنی

راه مستوران زنی و منکر مستان شوی

خرمن مردم دهی بر باد و دهقانی کنی

کار جمعی از سیهکاری چو زلف دلبران

هر نفس بر هم زنی وانگه پریشانی کنی

ظاهراً چون طیبتی در طینتت موجود نیست

زان سبب هر جا که باشی خبث پنهانی کنی

داده ای گویی به باد انگشتری وز بهر آن

نسبت خاتم به دیوان سلیمانی کنی

نیستی را مشتری شو تاز کیوان بگذری

ملک درویشی مسخّر کن که سلطانی کنی

چون به دستان اهل کرمان را به دست آورده ای

از چه معنی در پی خواجوی کرمانی کنی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها