خواجوی کرمانی – غزل شماره 915
گل سوری دگر به جلوه گری
می کند صید بلبل سحری
به طراوت سمن رخان چمن
می برند آب لاله برگ طری
بوی گیسوی یار می شنوم
یا نسیم بنفشه ی طبری
گل بستان فروز دم نزند
پیش رخسار او ز خوش نظری
بر درش بس که دوست می خوانم
دوست می خواندم به کبک دری
چون نویسم حدیث لعل لبش
قصب جامه ام شود شکری
پیش چشمش حدیث نرگس مست
بود آهو و عین بی بصری
مردم چشمم افکند بر زر
دم به دم لعل پاره ی جگری
روزم از شب نمی شود روشن
بی رخ و زلف او ز بی خبری
دیو در اعتقاد من آن است
که مرا منع می کند ز پری
عمر خواجو به زخم تیر فراق
گشت دور از جمال او سپری