گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآیی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 910

گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآیی

به شکر خنده ی شیرین دل خلقی بربایی

آن نه مرجان خموش است که جانیست مصوّر

وان نه سرچشمه ی نوش است که سرّیست خدایی

وصف بالای بلندت به سخن راست نیاید

با تو چون راست توان گفت به بالا که بلایی

سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی

روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشایی

همه گویند که آن ترک ختایی بچه زآن روی

نکند ترک خطا با تو که ترک است و ختایی

چون درآیی نتوانم که مراد از تو بجویم

که من از خود بروم چون تو پریچهره درآیی

تو جدایی که جدایی طلبی هر نفس از ما

گر چه هر جا که تویی در دل پر حسرت مایی

من به غوغای رقیبان ز درت باز نگردم

که گدا گر بکشندش نکند ترک گدایی

وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت

که گرفتار بتان را نبود روی رهایی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها