خواجوی کرمانی – غزل شماره 901
سقی الله ایام وصل الغوانی
علی غفلة من صروف الزمان
فلمّا مررنا بربع الکواعب
جنانی تَربّع روض الجنان
خوشا طرف بستان و فصل بهاران
رخ دوستان و می دوستگانی
گل و گلشن و نغمه ی ارغنونی
صباح و صبوح و می ارغوانی
سُلیمی اتت بالحُمیّا صبوحاً
و تسقی علی شیم برق یمانی
و فیها نظرتُ و قَد زلّ رجلی
و فی زلّة الرجل مالی یدان
گلی بود نورسته از باغ خوبی
ولی ایمن از تندباد خزانی
چو مه در بغلطاق گلریز چرخی
چو خورشید در قرطه ی آسمانی
تغنّی الحمامة فی جُنح لیلٍ
و تَحکی الصباحسن صوت الاغانی
اشّمُ روایح نور الخُزامی
واصبوا الی الرند و الاقحوان
روان برفشان خواجو از آنک شعرت
ببرد آب آب حیات از روانی
غنیمت شمر عیش را با جوانان
که چون شد دگر بازناید جوانی