خواجوی کرمانی – غزل شماره 881
چون نئی سرگشته ی چوگان چو گوی
رو به ترک گوی سرگردان بگوی
گوی چون با زخم چوگانش سریست
بوک چوگان سر فرود آرد به گوی
تشنگان را بر کنار جو ببین
کشتگان را در میان خون بجوی
عارفان در وجد و ما در های های
مطربان در شور و ما در های و هوی
تشنه ی خمخانه باشد جان من
کوزه گر چون از گِلم سازد سبوی
گر شوم خاک رهت کو راه آن
ور نهم رو بر درت کو آب روی
شاید ار بر چشمها جایت کنند
زانکه گُل خوشتر بُود بر طرف جوی
با رُخت خورشید تابان گو متاب
با قدت سرو خرامان گو مروی
دل که بر خاک درت گم کرده ام
می برم در زلف مشکین تو بوی
گر تو را با موی می باشد سری
فرق نبود مویی از من تا به موی
با لبت خواجو ز آب زندگی
گر نشوید دست دست از وی بشوی