تو چون قربان نمی گردی کجا همکیش ما باشی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 870

تو چون قربان نمی گردی کجا همکیش ما باشی

به ترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی

اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی

وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی

حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری

برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی

تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنایی

تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی

اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی

وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی

جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی

کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی

برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند

تو بدنامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها