تشنه ام تا به کی آخر بده آبی ساقی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 868

تشنه ام تا به کی آخر بده آبی ساقی

فی حشای أضطرمت نایرة إلا شواق

عمر باقی بر صاحب نظران دانی چیست

آنچ از باده ی دوشینه بماند باقی

عنت الورق علی قلقلة الاقداح

و لنا القرقف فی بلبلة الاحداق

گر گل از گل بدمد بیدل جان‌افشان را

صحفٌ تکتب بالدمع علی الاوراق

ای که هستی ز نظر غایب و حاضر در دل

فی الکری طیفک ما غاب عن الآماق

تو اگر فتنه ی دور قمری نادر نیست

که به رخسار چو مه نادره ی آفاقی

گرچه روزی به نهایت رسد ایام بقا

فی الهوی لاتتنا هی طرق العشاق

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی

جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

إن للمغرم فی النشوة صحواً رفقاً

لا تلوموا و اعینوا زمرا لفساق

دلق ازرق به می لعل گرو کن خواجو

که مناسب نبود عاشقی و زرّاقی

جام می گیر که بر بام سماوات زنیم

عالم مرشدی و نوبت بواسحاقی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها