خواجوی کرمانی – غزل شماره 866
به خوبی چو یار من نباشد یاری
نگاری مهوشی بتی عیاری
چو رویش کو لاله ای چو قدش سروی
چو خالش کو مهره ای چو زلفش ماری
شب زلفش بر قمر نهد زنجیری
خط سبزش گرد گل کشد پرگاری
شکار افکن آهویش خدنگ اندازی
سمن سا هندویش پریشان کاری
ز زلفش در هر سری بود سودایی
ز چشمش در هر طرف بود بیماری
اگر باری از غمم ندارد بر دل
دلم باری جز غمش ندارد باری
به دلداری کردنش نباشد میلی
ولی جز دل بردنش نباشد کاری
گر انکارم می کنند کو بی دینست
نباشد جز با بتان مرا اقراری
چو خواجو خواهم که جان بروفشانم
ولیکن جان را کجا بود مقداری