خواجوی کرمانی – غزل شماره 852
ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
وی سرو راستان قد رعنای مصطفی
آیینه ی سکندر و آب حیات خضر
نور جبین و لعل شکرخای مصطفی
معراج انبیا و شب قدر اصفیا
گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی
ادریس کو معلم علم الهی است
لب بسته پیش منطق گویای مصطفی
عیسی که دیر دایر علوی مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلی مصطفی
بر ذروه دنا فتدلی کشیده سر
ایوان بارگاه معلای مصطفی
وز جام روح پرور ما زاغ گشته مست
آهوی چشم دلکش شهلای مصطفی
خیاط کارخانه ی لولاک دوخته
درّاعه ابیت به بالای مصطفی
شمس و قمر که لولوی دریای اخضرند
از روی مهر آمده لالای مصطفی
خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ شرک
آیینه ضمیر مصفای مصطفی
کحل الجواهر فلک و توتیای روح
دانی که چیست خاک کف پای مصطفی
قرص قمر شکسته برین خوان لاجورد
وقت صلای معجزه ایمای مصطفی
روح الامین که آیت قربت به شان اوست
قاصر ز درک پایه ادنی مصطفی
در بر فکنده زهر بغلطاق نیلگون
از سوگ زهر خورده ی زهرای مصطفی
گو مه به نور خویش مشو غرّه زانک او
عکسی بود ز غرّه ی غرّای مصطفی
بر بام هفت منظر بالا کشیده اند
زین چار صفّه رایت آلای مصطفی
خواجو گدای درگه او شو که جبرئیل
شد با کمال مرتبه مولای مصطفی