خواجوی کرمانی – غزل شماره 848
ای سبزه دمانیده به گرد قمر از موی
سرسبزی خطّ سیهت سر به سر از موی
جز پرتو رخسار تو از طرّه ی شبرنگ
هرگز نشنیدیم طلوع قمر از موی
بر طرف بناگوش تو آن سنبل مه پوش
افکنده دو صد سلسله بر یکدگر از موی
بی موی میانت تن من در شب هجران
چون موی میانت شده باریکتر از موی
مویی ز میانت سر مویی نکند فرق
تا ساخته ای موی میان را کمر از موی
موییست دهان تو و از موی شکافی
هنگام سخن ریخته لؤلؤی تر از موی
بیرون ز میان تو که ماننده ی موییست
کس بر تن سیمینت نبیند اثر از موی
خواجو چو به وصف دهنت موی شکافد
یک نکته نگوید ز دهانت مگر از موی