خواجوی کرمانی – غزل شماره 832
پرواز کن ای مرغ و به گلزار فرود آی
ور اهل دلی بر در دلدار فرود آی
ور می طلبی خون دل خسته ی فرهاد
چون کبک هوا گیر و به کهسار فرود آی
ای باد صبا بهر دل خسته ی یاران
یاری کن و در بندگی یار فرود آی
در سایه ی ایوانش اگر راه نیابی
خورشید صفت بر در و دیوار فرود آی
ور پرتو خورشید رخش تاب نیاری
در سایه ی آن زلف سیهکار فرود آی
چون بر سر آب است تو را منزل مألوف
بر چشمه ی چشم من خونخوار فرود آی
از کفر سر زلف بتان گر خبرت هست
مؤمن شو و در حلقه ی کفّار فرود آی
از صومعه بیرون شو و از زاویه بگذر
وآنگاه بیا بر در خمّار فرود آی
خواهی که رسانی به فلک رایت منصور
با سرّ اناالحق به سر دار فرود آی
ای آنک طبیب دل پر حسرت مایی
از بهر خدا بر سر بیمار فرود آی
خواجو اگر از بهر دوای دل مجروح
دارو طلبی بر در عطار فرود آی