خواجوی کرمانی – غزل شماره 826
از برای دلم ای مطربه ی پرده سرای
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خوش بسرای
از حریفان صبوحی به جز از مردم چشم
کس نگیرد به مئی دست من بی سر و پای
چنگ اگر زانک ز بی همنفسی می نالد
باری از همنفس خویش چه می نالد نای
امشب از زمزمه ی پرده سرا بی خبرم
ای حریفان برسانید به دوشم به سرای
گفتم از باد صبا بوی تو می یابم گفت
چون تو را باد به دستست برو می پیمای
ساربان گر به خدنگم زند از محمل دوست
برنگردم که نترسد شتر از بانگ درای
چون مرا عمر گرامی به سر آید بی تو
تو هم ای عمر عزیزم به عیادت به سر آی
جای دل در شکن زلف تو می بینم و بس
لیک هر جا که تویی بر دل من داری جای
چون شدی شمع سراپرده ی مستان خواجو
زآتش عشق بفرسای و تن و جان بفزای