خواجوی کرمانی – غزل شماره 795
ای سنبله ی زلف تو خرمن زده بر ماه
وی روی من از مهر تو طعنه زده بر کاه
خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع
هندوی رسن باز تو بر مه زده خرگاه
افعی تو در حلقه و جادوی تو در خواب
خورشید تو در عقرب و پروین تو بر ماه
صورت نتوان بست چنین موی میانی
بر موی کمر بسته و مو تا به کمرگاه
ساقی به عقیق شکری می خوردم خون
مطرب به نوای سحری می زندم راه
در سلسله ی زلف رسن تاب تو پیچم
باشد که دل خسته برون آورم از چاه
همچون دل من هست پریشان و گرفتار
در شست سر زلف گرهگیر تو پنجاه
آیینه ی رخسار تو زنگار برآورد
از بس که برآمد ز دل سوختگان آه
خواجو نبرده ره به سراپرده ی وصلت
درویش کجا خیمه زند در حرم شاه