خواجوی کرمانی – غزل شماره 786
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
نادیده دیده هیچ به لطف دهان تو
گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار
لیکن ضرورت است کنار از میان تو
هیچ از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
جان را فدای جان تو کردن به جان تو
هر لحظه ابروی تو کند بر دلم کمین
پیوسته چون کشد دل ریشم کمان تو
تا دیده ام چشم تو بیمار خفته است
خوابم نمی برد ز غم ناتوان تو
بازآی ای همای همایون که مرغ دل
پر می زند در آزروی آشیان تو
در صورت بدیع تو چندین معانیست
یا رب چه صورتی که ندانم بیان تو
ای باغبان تو را چه زیان گر به سوی ما
آید نسیمی از طرف بوستان تو
خواجو اگر چو تیغ نباشی زبان دراز
عالم شود مسخّر تیغ زبان تو