خواجوی کرمانی – غزل شماره 774
هندوی آن کاکل ترکانه می باید شدن
یا چو هندو بنده ی ترکان نمی باید شدن
ماه بزم افروز عالم سوز من چون حاضرست
پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن
تا مگر گنجی به دست آید تو را عمری دراز
معتکف در کنج هر ویرانه می باید شدن
ملک جان را منزل جانانه می باید شناخت
وانگه از جان طالب جانانه می باید شدن
از سر افسانه و افسون همی باید گذشت
یا به عشقش در جهان افسانه می باید شدن
تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه ات
با هوای کعبه در بتخانه می باید شدن
هر چه می بینی برون از دانه و دام تو نیست
فارغ از دام و بری از دانه می باید شدن
با بت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور
زانک شادی خورده ی پیمانه می باید شدن
گفتم ار شکرانه می خواهی به جان استاده ام
گفت خواجو از پی شکرانه می باید شدن