خواجوی کرمانی – غزل شماره 757
خطّ زنگاری نگر از سبزه بر گرد سمن
کاسه ی یاقوت بین از لاله در صحن چمن
یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار
چشم روشن می شود نرگس به بوی پیرهن
نوعروس باغ را مشّاطه ی باغ صبا
هر نفس می افکند در سنبل مشکین شکن
طاس زرّین می نهد نرگس چمن را بر طبق
خط ریحان می کشد سنبل بر اوراق سمن
سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز
همچو سرمستان به بستان پای کوب و دست زن
زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل
باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن
گوئیا نرگس به شاهد بازی آمد سوی باغ
زانک دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن
ای که گفتی جز بدن سرو روان را هیچ نیست
آب را در سایه ی او بین روانی بی بدن
غنچه گویی شاهد گلروی سوسن بوی ماست
کز لطافت در دهان او نمی گنجد سخن
نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند
نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن
مرغ گویا گشت مطرب گفته ی خواجو بگوی
باد شبگیری برآمد باده در ساغر فکن