خواجوی کرمانی – غزل شماره 693
ما نوای خویش را در بینوایی یافتیم
فخر بر شاهان عالم در گدایی یافتیم
ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب
در جوار قرب جانان آشنایی یافتیم
سالها بانگ گدایی بر در دلها زدیم
لاجرم بر پادشاهان پادشایی یافتیم
ای بسا شب کاندرین امّید روز آورده ایم
تاکنون از صبح وصلش روشنایی یافتیم
ترک دنیی گیر و عقبی زانک در عین الیقین
زهد و تقوی را خلاف پارسایی یافتیم
چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم
هر دو عالم روشن از نور خدایی یافتیم
سالکان راه حق را در بیابان فنا
از چهار و پنج و هفت و شش جدایی یافتیم
از جناب بارگاه مالک ملک وجود
هر زمان توقیع قدر کبریایی یافتیم
کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان
کافری را برتر از زهد ریایی یافتیم