خواجوی کرمانی – غزل شماره 68
چو سرچشمه ی چشم من دیده است
لب غنچه بر چشمه خندیده است
بدان وجهم از دیده خون می رود
که از روی خوب تو ببریده است
چرا کینه ورزی کنون با کسی
که مهر تو پیش از تو ورزیده است
نهان کی کند خامه رازم که او
تراشیده ی ناتراشیده است
مرا غیرت آید که مکتوب تو
چنین در حدیث تو پیچیده است
اگر جور بر ما پسندی رواست
پسند تو ما را پسندیده است
از آن از لب خویشتن در خطم
که خطّت به حکم که بوسیده است
قلم را قدم زان قلم کرده ام
که بر گرد نام تو گردیده است
دریغ از خیالت که شب تا به روز
مرا مونس مردم دیده است
چو نام تو در نامه بیند دبیر
به چشم بصیرت تو را دیده است
از آن چشم خواجو گهر بار شد
که خطّ تو بر دیده مالیده است