خواجوی کرمانی – غزل شماره 679
کی آمدی ز تتار ای صبای مشک نسیم
بیا بیا که خوشت باد ای نسیم شمیم
دگر مگوی حدیث از نعیم و ناز بهشت
بهشت منزل یارست و وصل یار نعیم
چو روز حشر مرا از لحد برانگیزند
هنوز شعله زند آتشم ز عظم رمیم
گمان مبر که تمنّای بنده سیم و زر است
نسیم توست مراد من شکسته نه سیم
فتاده است دلم در میان خون چون واو
کشیده زلف تو را در کنار جان چون جیم
از آن مرا ز دهان تو هیچ قسمت نیست
که نیست نقطه ی موهوم قابل تقسیم
بود به معتقد عاقلان جهان محدث
برون ز عالم عشقت که عالمیست قدیم
به هر دیار که زینجا سفر کنم گویم
خوشا نشیمن طاووس و کوه ابراهیم
کنون چه فایده خواجو ز درس معقولات
که در ازل سبق عشق کرده ای تعلیم