روزگاری روی در روی نگاری داشتم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 670

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می خروشیدم به فصل نوبهار

زانک در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهر آنک

کز میان قلزم محنت کناری داشتم

از کمین سازان کسی نگشود بر قلبم کمان

چون به میدان زان صفت چابک سواری داشتم

گر غمم خون جگر می خورد هیچم غم نبود

از برای آنک چون او غمگساری داشتم

در نفس چون بادم از خاطر برون بردی غبار

گر بدیدی کز گذار او غباری داشتم

داشتم یاری که یک ساعت ز من غیبت نداشت

گرچه هر ساعت نشیمن در دیاری داشتم

چرخ بدمهرش کنون کز من بدستان در ربود

گوئیا در خواب می بینم که یاری داشتم

همچو خواجو با بد و نیک کسم کاری نبود

لیک با او داشتم گر زانک کاری داشتم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها